سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دیدار پدر و دختر پس از20 سال!!

صبح روز دوشنبه 24 مهرماه زن جوانی شادمان و سرخوش با چند گل و جعبه‌ای شیرینی پای در دادسرای جنایی گذاشت. وی در حالی که اشک شوق از چشمانش جاری بود، مقابل قاضی هاشمیان، دادیار شعبه اول ایستاد و گفت: امروز به همراه شوهرم به اینجا آمدم تا به خاطر زحمات و تلاش یک ماهه شما که بعد از 20 سال پدر، برادر و خواهران گمشده‌ام را پیدا کردم، تشکر کنم. 

بهاره در شرح ماجرای زندگی‌اش به خبرنگار ما گفت: آبان ماه سال 1370، چهل روزه بودم که مادرم را در یک تصادف از دست دادم. آن زمان مادرم با مرگش پدرم را به همراه چهار دختر و یک پسرش تنها گذاشت.
پدرم که راننده شهرداری منطقه 7 تهران بود، بعد از مرگ مادرم برای نگهداری ما با مشکل روبه‌رو شد. به همین خاطر هر یک از ما را به یکی از آشنایان سپرد. 

پدرم اسم مرا راضیه گذاشته بود و مرا برای نگهداری به یکی از اقوام دور به نام خاله خانم سپرد. یکی از روز‌های آذر ماه وقتی پدرم به دیدن من آمد، متوجه کبودی چشمم شد. خاله خانم گفته بود که پسر کوچکش مرا زده است. از آن روز به بعد پدرم مرا از خاله خانم گرفت تا اینکه از طریق یکی از آشنایان مرا به زن و شوهری که فرزندی نداشتند، سپرد. پدر و مادر خوانده‌ام به دلایلی بعد از مدتی محل زندگی‌شان را تغییر دادند و من زندگی جدیدی را با آنها آغاز کردم. از زمانی که به یاد دارم، در عشق مادر و پدری غوطه‌ور بودم. به طوری‌که هیچ‌گاه احساس دلتنگی نکردم. مادر و پدر‌خوانده‌ام در تربیت و نگهداری من از هیچ چیز دریغ نکردند. آنها تمام زندگی‌شان را به پای من ریختند تا اینکه من دیپلم گرفتم و عروس شدم. روزهای پایانی مرداد ماه امسال وقتی با مادرم درد دل می‌کردم، ناخود‌آگاه مادرم به من گفت: بهاره اکنون که تو را بزرگ کرده‌ام و سر و سامان گرفته‌ای دوست دارم رازی که 20 سال در قلبم نگه داشته‌ام را برایت بازگو کنم. 

در این لحظه دلهره عجیبی به من دست داده بود و به تنها چیزی که فکر نمی‌کردم، این موضوع بود. مادرم گفت: 20 سال پیش وقتی مادرت را در تصادفی از دست دادی، پدرت به خاطر مشکلات کاری تو به ما سپرد. او گفت که پدر و مادر واقعی تو کسان دیگری هستند.
حرف‌هایش که تمام شد، فقط در آغوش مادرم گریه کردم و از اینکه مادر واقعی خود را از دست داده بودم، خیلی ناراحت بودم اما مادر خوانده‌ام مرا دلداری داد و گفت که به زودی پدر، برادر و خواهرانم را پیدا خواهم کرد. بعد از این من و شوهرم که زحمت زیادی کشید، به کمک یکی از آشنایان به قاضی هاشمیان معرفی شدیم. 

قاضی هاشمیان با خوشرویی به من گفت که به زودی پدرم را می‌بینم و پرونده را برای تحقیقات در اختیار مأموران اداره آگاهی قرار داد. در این یک ماه که در انتظار دیدن خانواده‌ام بودم، خیلی به من سخت گذشت. تمام فکر و خیالم در شب و روز مشغول این موضوع بود اما دلم روشن بود که به زودی پدرم را در آغوش می‌گیرم. تا اینکه روز پنج شنبه 30 شهریور ماه، پلیس به من خبر داد که پدر، برادر و سه خواهرم را در کرج شناسایی کرده‌اند. 

من به سرعت به همراه شوهرم خودم را به کرج رساندم. دم در خانه پدرم دست و پایم به شدت می‌لرزید. وقتی وارد خانه شدم، باورم نمی‌شد کسی که روبه‌روی من ایستاده پدرم است. برادر و خواهرانم مات و مبهوت مانده بودند. اشک پهنای صورت پدرم را پوشانده بود. 

وقتی پدرم مرا در آغوش گرفت، صدای گریه برادر و خواهرانم و همه کسانی که آنجا بودند در خانه پیچید. پدرم گفت: من خیلی دنبالت گشتم حتی در مجله خانواده آگهی دادم و از مردم کمک خواستم اما قسمت این بود که امروز تو را ببینم. بهاره در پایان گفت: من از اینکه پدر، برادر و خواهرانم را بعد از 20 سال توانستم ببینم، خیلی خوشحال بودم و همانجا به مادر خوانده‌ام گفتم: اگر چه من در تصادف مادرم را از دست دادم اما من مدیون محبت‌های بی‌دریغ تو هستم، به طوری که هیچ‌گاه طمع تلخ بی‌مادری را احساس نکردم.




تاریخ : شنبه 91/7/29 | 2:44 عصر | نویسنده : پوررحیمی | نظرات ()